loading...
ناجیان کوهستان
جنتیان بازدید : 171 دوشنبه 26 تیر 1391 نظرات (2)
قرار نبوده
تا جايي كه فهميده‌ام

قرار نبوده اين‌قدر وقت‌مان را در آخور‌هاي سرپوشيده‌ي تاريك بگذرانيم به جاي چريدنِ زندگي و چهار نعل تاختن در دشت‌هاي بي‌مرز..

قرار نبوده تا نم باران زد دست‌پاچه شويم و زود چتري از جنس پلاستيك روي سر‌ بگيريم مبادا مثل كلوخ آب شويم.

قرار نبوده اينقدر دور شويم و مصنوعي، ناخن‌هاي مصنوعي، خنده‌هاي مصنوعي، آواز‌هاي مصنوعي، دغدغه‌هاي مصنوعي.

قرار نبوده بزهايي باشيم كه سنگ‌نوردي مصنوعي در سالن مي‌كنند به جاي فتح صخره‌هاي بكر زمين. هر چه فكر مي‌كنم مي‌بينم قرار نبوده ما اين‌چنين با بغل دستي‌هايمان در رقابت‌هاي تنگانگ باشيم تا اثبات كنيم جانور بهتري هستيم.

اين همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن براي چيست؟

قرار نبوده همه از دم درس خوانده ‌بشويم، از دم دكترا به دست، بر روي زمين خدا راه برويم، بعيد بدانم راه تعالي بشري از دانشگاه‌ها و مدرك‌هاي ما رد بشود... بايد كسي هم باشد كه گوسفندها را هي كند، دراز بكشد ني لبك بزند، با سوز هم بزند و عاقبت هم يكروز در همان هيأت چوپاني به پيامبري مبعوث شود. يك كاوه لازم است كه آهنگري كند، كه درفش داشته باشد، كه به حرمت عدل از جا برخيزد و حركت كند...

قرار نبوده اين‌همه در محاصره‌ي سيمان و آهن، طبقه روي طبقه برويم بالا، قرار نبوده اين تعداد ميز و صندلي‌ِ كارمندي روي زمين وجود داشته باشد،‌ بي‌شك اين همه كامپيوتر و پشت‌هاي قوزكرده‌‌ي آدم هاي ماسيده در هيچ كجاي خلقت لحاظ نشده بوده؛

تا به حال بيل زده‌ايد؟ باغچه هرس كرده‌ايد؟ آلبالو و انار چيده‌ايد؟... كلاً خسته از يك روز كار يدي به رختخواب رفته‌ايد؟ آخ كه با هيچ خواب ديگري قابل مقايسه نيست... .

اين چشم‌ها براي ديدن نور مهتاب يا نور ستارگان كوير،‌ براي ديدن رنگ زرد گل آفتابگردان، براي خيره شدن به جاري آب شايد، اما نه براي ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خيره ماندن به نور مهتابي مانيتورها آفريده نشده‌اند.

قرار نبوده خروسها ديگر به هيچ‌كار نيايند و ساعت‌هاي ديجيتال به‌جايشان صبح‌خواني كنند. آواز جيرجيرك‌هاي شب‌نشين حكمتي داشته حتماً، كه شايد لالايي طبيعت باشد براي به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌لازم نشويم و اينطور شب تا صبح پرپر زدن اپيدمي نشود. من فكر مي‌كنم

قرار نبوده كار كردن، جز بر طرف كردن غم نان، بشود همه‌‌ي دار و ندار زندگي‌مان، همه‌ي دغدغه‌ي زنده بودن‌مان.

قرار نبوده كنار هم بودن و زاد و ولد كردن، اين همه قانون مدني عجيب و غريب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروكشي و ضعف اعصاب داشته باشد.

قرار نبوده اينطور از آسمان دور باشيم و سي‌سال بگذرد از عمر‌مان و يك شب هم زير طاق ستاره‌ها نخوابيده باشيم. قرار نبوده چهل سال از زندگي رد كنيم اما كف پاي‌مان يك‌بار هم بي‌واسطه‌ي كفش لاستيكي/چرمي يك مسافت صد متري را با زمين معاشرت نكرده باشد.

قرار نبوده من از اينجا و شما از آنجا، صورتك زرد به نشانه‌ي سفت بغل كردن و بوسيدن و دوست داشتن براي هم بفرستيم.

چيز زيادي از زندگي نمي‌دانم، اما همين‌قدر مي‌دانم كه اين‌همه “قرارنبوده”‌ اي كه برخلافشان اتفاق افتاده، همگي‌مان را آشفته‌ و سردرگم كرده... آنقدر كه فقط مي‌دانيم، خوب نيستيم، از هيچ چيز راضي نيستيم، اما سر درنمي‌آوريم چرا؟!


ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط t.g در تاریخ 1348/10/11 و 21:05 دقیقه ارسال شده است

تنبل خان! کجایی چرایک تغییری نمیدی .یک تکونی بده خودتو یک خونه تکونی بکونشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط t.g در تاریخ 1348/10/11 و 18:55 دقیقه ارسال شده است

تصویرجالبi.....شکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 29
  • بازدید ماه : 101
  • بازدید سال : 815
  • بازدید کلی : 6,393